دانلود پایان نامه : تأثیر هوش هیجانی و سبکهای تفکر بر ذهنیت فلسفی مدیران و کارکنان
متن کامل پایان نامه مقطع کارشناسی ارشد
عنوان : تأثیر هوش هیجانی و سبکهای تفکر بر ذهنیت فلسفی مدیران و کارکنان شرکت ایران خودرو دیزل
عنوان : تأثیر هوش هیجانی و سبکهای تفکر بر ذهنیت فلسفی مدیران و کارکنان شرکت ایران خودرو دیزل
(در فایل دانلودی نام نویسنده موجود است)
(ممکن است هنگام انتقال از فایل اصلی به داخل سایت بعضی متون به هم بریزد یا بعضی نمادها و اشکال درج نشود ولی در فایل دانلودی همه چیز مرتب و کامل است)
1-1 مقدمه
هدف و استراتژی اکثر سازمانها افزایش بخشیدن به میزان کارائی و اثر بخشی درسازمان می باشد . مدیران ارشد ، برای نیل به این مقصود به دنبال عواملی هستند تا با بکار بردن آنها میزان کارائی نیروی انسانی و درنهایت عملکرد سازمانی را بهبود بخشند .عوامل بسیاری در این رابطه دخیل می باشد که با توجه به موضوع پژوهش به مواردی از آن خواهیم پرداخت.
در اواخر قرن بیستم هوش هیجانی[1] به عنوان یک عامل مؤثر و اثرگذار بر تفکر و نگرش نیروی کار، مورد بررسی قرار گرفت . هوش هیجانی یا هوش غیر شناختی به مفهوم توانایی افراد در کنترل احساسات و هیجانهای خود و دیگران می باشد.
داشتن این هوش باعث می شود محیطی فراهم گردد تا در آن با فهم عواطف خود و دیگران موجب کسب بینش نسبت به انگیزه های افراد در محیط کار گردد و مدیر را نیز نسبت به نقطه نظرها و دیدگاههای دیگران آگاه تر می سازد و به او کمک خواهد کرد تا با اداره کردن عواطف در خود ودیگران در برخورد با یک موقعیت شغلی تأثیر بسزائی در عملکرد رضایت شغلی افراد داشته باشد.(امام زاده و نصیری ،1383)
از عوامل دیگر مؤثر در بالا بردن کارائی سازمان شناخت فکر و ذهنیت فلسفی افراد می باشد . فرد دارای ذهن فلسفی خصوصیاتی را نشان می دهد که می توان آن ها را در سه بعد جامعیت، تعمق وانعطاف پذیری گروه بندی کرد.این فرد همواره در جامعیت بخشیدن به اندیشه هایش تلاش میکند، مسائل را در ارتباط با زمینه های وسیع و مرتبط به هدف های درازمدت می بیند، امور بدیهی را مورد سؤال قرار داده و به شانس خود برای حرکت به ماورای تعصب های جاهلانه، جانبداری های شخصی و تصورات کلیشه ای می افزاید . این فرد از انعطاف پذیری که با نواندیشی، دگربینی و خلاقیت همراه است برخوردار می باشد و مسائل را از شقوق و جنبه های متعدد بررسی می کند. (شریعتمداری،80 ، ص 38 تا57( . فلسفی فکر کردن یاتفکر منطقی [2]بخشی از زندگی روزانه است.(خلیلی شورینی ،1386 )
اسمیت[3] (1956) ذهنیت فلسفی را توانایی و ویژگیهای ذهن می داند که به تفکر صحیح فردکمک میکند و اورابه قضاوتهای صحیح عادت می دهد. او ذهنیت فلسفی را نه پرکردن مغز یا محتوای دروس فلسفی و نه گرایش به یک فلسفه خاصی می داند ، بلکه ذهنیت فلسفی را فعالیتی می داند که مشخصاً به بهبود داوری های ارزشی اختصاص یافته باشد. ذهنیت فلسفی برحسب درجه ای ازجامعیت ، تعمق و قابلیت انعطاف زمانی مشخص می شود که فرد با مسائلی که برای حل آنان فراخوانده می شود به داوری های ارزشی بپردازد . ذهن فلسفی فرد را آماده می کند تا با تفکر درست و منطقی پدیده ها را شناسایی نماید ( سیف هاشمی ، 1383).
همانطور که می دانیم مدیران و کارکنان یکی با اهمیت ترین منابع سازمان جهت تحقق پیدا کردن اهداف و استراتژی یک سازمان محسوب می شوند. لذا سازمانها به دنبال برنامه ریزی مناسب جهت جذب افرادی است که با اندیشه درست و سبکهای تفکر خلاق بتوانند به افزایش کارائی سازمان کمک نمایند.نیاز به مدیریت و رهبری در همۀ زمینه های فعالیت های اجتماعی محسوس و حیاتی است و این نیاز درنظامهای آموزشی که نقش اساسی در گردش امور جامعه و تداوم و بقای آن دارند، اهمیت بیشتری می یابد. ( علاقه بند، 1381)
بنابراین از مدیری که از ذهنیت فلسفی بالایی برخوردار است، دارای رابطه و وظیفه مداری قوی انتظار میرود.با توجه به نتایج سودمند سبک رهبری تیمی و با درنظرگرفتن این نکته که برخورداری از ذهنیت فلسفی می تواند تمام ویژگیهای شخصیتی و رفتاری و سازمانی مدیران را تحت تأثیر قرار دهد،از عوامل مؤثر دیگر می توان به شیوه هاوسبکهای تفکر افراد اشاره نمود.رابرت استرنبرگ[4] (1994) شیوه های متفاوت افراد در پردازش اطلاعات را به عنوان “سبکهای تفکر” نامگذاری کرده است .از نظر وی ،سبک تفکر، روش رجحان یافته تفکر است .سبک تفکر ، توانایی [5] نیست ، بلکه روش بیان یا کاربرد یک یا چند توانایی است. توانایی، به خوب ازعهده ء کاری برآمدن اشاره دارد، در حالی که سبک ، به اینکه فرد دوست داردچگونه کار را انجام دهد، دلالت می کند.
استرنبرگ (1997) بر اساس نظریه “خود حکومتی ذهنی[6]” سیزده سبک تفکر ذهنی را مطرح می کند . نظریه خود حکومتی ذهنی،به اداره یا کنترل فعالیت های روزمره زندگی مربوط است، بدین معنی که افراد نیاز دارند به طریقی فعالیت های روزمره خود را در منزل،مدرسه،محل کار و دیگر موقعیت هاکنترل یااداره کنند .از نظر استرنبرگ ،دو فرد با توانایی یکسان ، ممکن است سبک های تفکر متفاوتی داشته باشند . سبک های مختلف، نه خوب هستند نه بد، بلکه متفاوتند . افراد، نیمرخی ازسبکها، یعنی مقدار متفاوتی از هر سبک را دارا هستند. برای نمونه، بعضی از افراد دوست دارند کارها را به روش خودشان انجام دهند . این افراد دارای سبک قانون گذارانه یا ابداعی هستند، در حالیکه بعضی دیگر دوست دارند از روش های موجودبرای حل یا انجام یک مسئله یا کار، استفاده کنند. این افراد دارای سبک اجرایی هستند . آنها ترجیح می دهند که از عقاید و روش های دیگران پیروی کنند نه اینکه خود، عقاید و روش هایی ابداع کنند. دسته دیگر، دوست دارند برکارها و روش های دیگران نظارت داشته باشند و عقاید و کارهای دیگران را تحلیل و ارزیابی کنند .این افراد دارای سبک قضاوتگر یا ارزشیابانه هستند و معمولاً به عنوان داور یا منتقد عمل میکنند تا اینکه مجری نظرات وروش های دیگران باشند.
درک سبک های تفکر ،به فرد کمک می کند تا بداند که چرا بعضی فعالیت ها برای او مناسب هستند و بعضی دیگر نامناسب. بنابراین، سطوح مختلف آموزشی وحیطه های مختلف درسی ، سبک های مختلف تفکررا اقتضا می کند . موضوعی که می تواند در طی دوره های تحصیلی یا شغلی موجب عملکرد بهتر یا ضعیف تر شود.
1-2 بیان مسأله :
رهبران ومدیران امروزی می بایست متناسب با تغییرات محیطی یا تحولات ، منطبق باشند .دراین صورت لازم است سازمانها به مسائل به عنوان یک کل به اهداف دراز مدت و بادوام ، با زیر سؤال بردن بدیهیات آشکار ، تغییر در سبک تفکر و بهبود بخشیدن به آن و تغییر در بینشهای فلسفی ، به این مهم دست پیدا کنند.
در بسیاری از محیط ها و موقعیت های آموزشی و شغلی، بر توانایی های فردی تأکید میشود و توانایی ها برای موفقیت در مدرسه ، موقعیت های شغلی و زندگی، مهم و ضروری هستند اماباید توجه داشت که توانایی ها به تنهایی نمی توانند عامل موفقیت باشند، بلکه باید سبک های تفکر و یادگیری را به عنوان یکی از عوامل مهم و مؤثر در موفقیت شغلی و تحصیلی افراد در نظر گرفت . افراد باتوانایی های یکسان، به دلیل وجود سبک های متفاوت ، ممکن است ازنظر پیشرفت متفاوت باشند و یا مشاغل مختلفی انتخاب کنند.زیرا بدلیل وجود سبک های متفاوت توانایی های خود را به شیوه های متفاوتی به کار میگیرند ودر نتیجه به تقاضاها و درخواست های موجود درموقعیت های آموزشی یا شغلی به طورمتفاوتی پاسخ میدهند.
در واقع، سبک های تفکر، پلی را بین دو حوزه هوش شناخت و شخصیت ایجاد کرده اند که با مطالعه آنها می توان این دو حوزه را همزمان، مورد مطالعه قرارداد.روابط معنا داری که در گذشته ، بین سبک تفکر و شخصیت (زانگ2001، زانگ و هنوانگ[7] ،2001) و همین طور شخصیت و هوش هیجانی (پرز[8] و همکاران ،2005; پتریدز[9] و فرنهام[10] ، 2004;وندرزی[11] و همکاران ،2002 ) بدست آمده است ، یک اساس عقلانی برای ارتباط این دو سازه را ایجاد می کند (مورفی[12] ، 2006) .
هوش هیجانی می تواند به اندازه ، هوشبر و گاهی بیشتر موفقیتهای آتی را پیش بینی کند. توجه به هوش هیجانی بدین خاطر اهمیت دارد که به سازگاری فرد با محیط و نیزبا خود می پردازد ،علاوه براین هوش هیجانی به عملکرد تحصیلی و کاری نیزتأثیردارد.(کاچوب[13]، 2004)
هوش هیجانی مفهوم جدید ومتفاوت از هوش شناختی است و مشتمل برشناخت احساسات و استفاده درست از آنها در تصمیمات مناسب ، توانایی اداره مطلوب خلق و خوی ، کنترل تکانه و مهارتهای اجتماعی مطلوب است (سوبرگ[14] ،2005).
به رغم افزایش توجه و تمرکز روی هیجانها در بیست سال گذشته ، میزان بی اطلاعی از درک و مدیریت هیجانها بسیار تکان دهنده و شگفت انگیزاست. دوسوم ازما معمولاً تحت کنترل و تسلط هیجانهایمان قرار داریم و در استفاده کردن ازآنها به نفع خود ماهر نشده ایم.آگاهی از هیجانها و درک آنها درمدرسه آموزش داده نمی شود. وقتی وارد محیط کار یا جامعه میشویم می توانیم بخوانیم و بنویسیم و اطلاعات عمومی وتخصصی بسیار بالائی داریم ، اما در مقابل مشکلاتی که با آنها روبرو خواهیم شد اغلب هیچ مهارتی برای کنترل و مدیریت هیجانهایمان نداریم. تصمیم گیری خوب،علاوه بر داشتن اطلاعات واقعی به بسیاری از چیزهای دیگر نیاز دارد .
زمانی میتوانیم یک تصمیم صحیح و به جا بگیریم که بتوانیم از اطلاعات خود بهره ببریم و هیجانهای خود را کنترل کنیم .
بنابراین هوش هیجانی یکی از مؤلفه های مهم برای موفقیت در زندگی خواهد بود و آگاهی از آن و پرورش آن ، بسیار اهمیت دارد . از طرف دیگر یکی ازمؤلفه های مهم برای تعامل مؤثر با محیط سبک تفکر است ، سبک تفکر یک توانایی نیست ، بلکه به چگونگی استفاده ما از توانایی هایمان اشاره میکند . افراد ممکن است عملاً درتوانایی های مشابه اما در سبکهای تفکر متفاوت باشند . (سیف، 1387)
درک سبکهای تفکر به فرد کمک می کند تا بهتر در یابد که چرا بعضی از فعالیتها برای او مناسبند و برخی دیگر نامناسب . افراد با سبکهای متفاوت ، مایلند از توانایی هایشان به طرق مختلف استفاده کنند و متناسب به نوع تفکرشان واکنش متفاوت ارائه دهند.
بسیاری از دانش آموزان و دانشجویانی که مادر کلاس خود ضعیف قلمداد میکنیم ، توانایی موفق شدن را دارند . بی توجهی به سبکهای تفکر در موقعیتهای مختلف منجر به این می شود که بهترین و با ارزش ترین استعدادها و سرمایه های بالقوه حذف یا نادیده گرفته شوند (صندوقچی،1387).
درخصوص کارکرد ذهن فلسفی در مدیریت ، میرکمالی معتقد است «تفکر منطقی اساس کار مدیریت است. مدیر باید باتفکر منطقی از شناسایی مسئله تا پیداکردن راه حلهای مناسب برای مشکلات پیش برود و این کار امکان پذیر نیست مگر اینکه از خصوصیات تفکر منطقی برخوردار باشد . تفکر منطقی حاصل داشتن ذهن فلسفی است» ( میرکمالی ، 1379).
اندیشمندان تعلیم وتربیت معتقدند که بدون داشتن ذهنیت فلسفی ، رهبری موفقیت آمیز یک سازمان امکان پذیرنخواهد بود . به بیان دیگر لازمه بکارگیری وظایف مدیریت همانا داشتن ذهن فلسفی است زیرا ذهن فلسفی به مدیر کمک می کند تا دربرخورد با مسائل سازمانی راه حلهای صحیح و عملی رابکارگیرد(بختیار هنرآبادی، 1384).
بررسی و شناخت ذهنیت فلسفی مدیران یک مسأله اجتناب ناپذیر است چراکه درتصمیم گیری ها و نتایجی که از سازمان حاصل می گردد بسیار مؤثر است.
«ذهنیت فلسفی ، مدیران را قادر خواهدکرد که درتصمیم گیریهای مربوط به مؤلفه های سازمان کمترین خطا رامرتکب شده و ظرافتها و پیچ و خمهای سازمان را بهتر درک کرده و ترکیب مناسب و معقولی بین عوامل تولید یا خدمات وسازمان برقرارکنند»(والایی شریف،1380).
با توجه به توضیحات داده شده ، در پژوهش فوق ما پس از بررسی مقوله های هوش هیجانی ، سبکهای تفکر و ذهنیت فلسفی در کارکنان شرکت ایران خودرو دیزل ، به وجود رابطه بین آنها خواهیم پرداخت و تأثیر هوش هیجانی و سبکهای تفکر بر ذهنیت فلسفی کارکنان و مدیران شرکت ایران خودرو دیزل را بررسی خواهیم کرد .
1-3 اهمیت و ضرورت پژوهش:
ما دربرهه ای اززمان به سرمی بریم که نظریه های سنتی مربوط به هوش دچارتغییرو تحول شده اند و نظریات جدیدی به طورمرتب جایگزین آنها می شوند . دردهه اخیرنظریه جدیدی به نام «هوش هیجانی »یا «هوش عاطفی» مطرح شده است .
فرایند هیجانی شدن بدین شکل نیست که فقط دریک زمان مشخص،مثل تخلیه ناراحتی یاکسب لذت برای شخص بوجودآید.بلکه همواره وبه شکل غیرملموس باتمام اعمال ما همراه هستند.افراداهمیت این تعامل رابیش ازپیش درک کرده اند.تازمان کار واکمیر[15] (1967)کسی قادرنبودکه یک بحث منطقی ازهیجان مطرح کند.درتمام ادبیات مربوط به هیجان گفته شده است که هیجانات پیچیده هستندوتأثیرات کلی آنهاناشناخته مانده است . ما به طورمداوم ونوعی ازهیجان راتجربه می کنیم و حالات هیجانی ما در طول شبانه روزباتوجه به چیزی که برای مااتفاق می افتد با محرکی که به ماواردمی شودتفاوت می کند و این شایان ذکراست که ماهمیشه ازجزئیات نوع هیجانی که تجربه با ابزارکرده ایم آگاهی نداریم (رانتر2000[16]، به نقل ازمنصوری ،1380).
گلمن[17] با مطرح ساختن پژوهش خارق العاده ای که در زمینه مغز و رفتار انجام شده است نشان میدهد که عوامل دیگری به جز هوش شناختی در موفقیت افراد دست اندر کارند . این عوامل جنبه دیگری از هوشمندی را شامل می شود که گلمن آن را ((هوش هیجانی )) می خواند.در سال 1998 گلمن چارچوب هوش هیجانی را از این نظر بررسی کرد که چگونگی توانایی بالقوه فرد بر اراده مهارتهای مربوط به خودآگاهی،خود نظم دهی ،آگاهی اجتماعی و مدیریت در روابط می تواند بر پیشرفت در شغل بیانجامد . او هوش هیجانی را به عنوان یک تئوری عملکرد می داند وی به تازگی آمادگی هیجانی را مطرح ساخته که منظور وی نوعی توانایی آموخته شده براساس هوش هیجانی فرد است که پیامد و نتیجه آن در عملکرد وی روشن است (حسینی ،1387،ص 7).
توانایی فکری و ویژگی های شخصیتی کارمندان علی الخصوص مدیران ارشد در جهت بهبود کار یک سازمان ، ازمهمترین ویژگیهای آن به حساب می آید . مدیران و کارکنان با داشتن ذهنیت فلسفی در پرتو بینش های اساسی (جامعیت ذهنی ، تفکر عمیق ، انعطاف پذیری )ممکن است به مسائلی که روزانه با آن مواجه هستند ، بپردازند .ذهنیت فلسفی به مدیر نقش و دانشی می دهد تا بتواند در مواجه با مسائل سازمان از تنگ نظری ، خود محوری و یک جانبه گری مصون بماند . همچنین به او کمک می کند تا با شناخت و معرفت لازم درباره امور سازمان به طور منطقی تصمیم بگیرد .
نتایج تحقیقات نشان داده است که یک مدیر خلاق و اثر بخش کسی است که باعث بروز توسعه خلاقیت و ابتکار کارکنان خود شده و با دادن آزادی عمل به آنان بهترین شرایط ممکن رابرای آنان به وجود می آورد .
[1] . Emotional intelligence
[2] . Reflective Thinking
[3] . Philip G.smith
[4] . Robert Strenberg